معنی جمع مونث
حل جدول
ات
واژه پیشنهادی
ات
عربی به فارسی
فرهنگ واژههای فارسی سره
مادینه، ماده
کلمات بیگانه به فارسی
ماده
فارسی به ایتالیایی
femmina
مترادف و متضاد زبان فارسی
انثی، ماده، مادینه،
(متضاد) مذکر، نرینه
فرهنگ فارسی هوشیار
مادینه ماده زن (اسم و صفت) زن ماده مادینه مقابل مذکر نر نرینه. جنس ماده انسان و حیوان و غیره
فارسی به آلمانی
Frau (f), Frau (f), Weib (f), Weib (n), Weibchen (n), Weiblich, Weiblich
فرهنگ فارسی آزاد
جَمْع، (جَمَعَ، یَجْمَعُ) گرد آوردن- جمع کردن- اضافه نمودن،
فرهنگ عمید
[جمع: جموع] جماعت، گروه، گروه مردم،
(ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند،
(اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر،
(اسم مصدر) گرد آوردن، فراهم آوردن،
(صفت) آسوده: حواسِ جمع،
(صفت) در کنار یکدیگر،
(صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمهای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دستها، شمشیرها،
(ادبی) در بدیع، آرایهای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱)،
* جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمعآوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن،
* جمع بستن: (مصدر متعدی)
(ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را بهصورت جمع درآوردن،
(ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آنها را به هم افزودن،
* جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون،
* جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل میشود نه با افزودن علامتهای جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول)،
* جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آنها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشتنمای زن و مرد / من به شیرینسخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴)،
معادل ابجد
709